بسمالله.
سلام!
+
آنفولانزا گرفتهام و توی خانه قرنطینه شدهام.
برای آدمی شبیه من که بیش از همه از جهت میزان صحبت کردن و ارتباط کلامی شبیه به آنه شرلی بودم و هستم، این قرنطینه از ابولا و جنون گاوی هم کشندهتر است!
بعد شما گمان کنید کسی از صبح بهتان بگوید که عصری خواهد آمد که چیزی را به دست شما برساند.
بعد مثلاً بعد از غروب بیاید.
بعد مثلاً یک دستهی نرگسِ کنفپیچشده توی دستانش باشد.
و کارش با شما همین باشد.
آمده باشد شما را ببیند و برایتان گل بیاورد.
گلها را گذاشتهام توی گلدان و روی میز کنار تختم. میز یک آینهی بزرگِ قدی دارد. نرگسها دو برابر شدهاند؛ گرمیِ قلبِ من ده برابر.
شامهام بسته است و بوی پیاز داغ مامان را هم نمیفهمم اما از لحظهای که گلها را دیدم چیزی شامهام را پر کرده که عطرِ نرگسِ تنها نیست؛ عطر دلگرمی است.
کرونا این روزها امانِ فکر و حواسِ مردم را گرفته و این بین یک ویدئوی خوب دیدم که جملهی طلاییِ پایانش را میتوانید در عنوان ببینید!
بله رفقا!
آخر سر همین دوست داشتن دنیا را نجات میدهد :)
پ.ن یک:
و معصوم فرموده باشد: هل الدین الا الحب؟
و امان از ما جماعتی که هنوز از این گزاره تعجب میکنیم.
پ.ن دو:
این شبکههای مجازی پر رفتوآمد شاید از اولش هم جای امنی برای من نبود.
حالا که تا حدی خودم را دور کردهام ازش وقتِ خوبی است برای بازگشت به این کنجِ امنِ مجازی.
همهجور بیانصافی نفسم را تنگ کرده راستش.
پ.ن سه:
یادم بیندازید از اولین بحثِ شدیدِ غیرعلمیم سر کلاس برایتان تعریف کنم.
ناگهان کورومون به گِرِیمونِ آهنی تبدیل میشود!
بعدنوشت:
الحمدلله سرپا شدم.
و راستش چند روزی است میخواهم دربارهی نقشم به عنوان یک روانشناسیخوانده در اتفاقات اخیر بنویسم.
یادم هست چندین جلسه سر کلاس آسیبشناسی روانیمان راجع به عدم پذیرش اساتید و دانشجویان پزشکی بحث کرده بودیم و باور نکرده بودم؛ این چند روزه باور کردم!!
درباره این سایت